ترانه و ترنمترانه و ترنم، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ترنم یک ترانه از باغ آشتی زندگیمان

بزرگترین نعمت زندگی من

خدا رو خیلی خیلی شکر می کنم که شماها رو به من داد اونم از نوع دوقلو و از نوع دوقلو های نادر که همسان باشن نت رو زیر رو رو کردم تا ببینم چه اتفاقی افتاده که شما ها دوقلو اونم از نوع همسانش شدید. روی هم رفته به این نتیجه رسیدم که به نژاد، وراثت، سن و تعداد زايمان ارتباطي ندارد اگه به هیچ کدوم از اینها ارتباط نداره می تونه به خواست و اراده  خدای مهربون ربط داشته باشه خدایا شکرت یه خاطز این نعمت بزرگی که دادی.ممنونتم   ...
12 تير 1393

فکر بکر فرشته های عاقل من

یکی نیست بگه اخه بیکار بودید ازهول تون دوتایی رفتید تو یه کیسه آب بابا فکرمن بیچاره روهم می کردید دیگه خیلی باید مواظبتون باشم .با این کارتون منو  بابایی رو خونه نشین کردید خونه نشینی برای ما که زیاد بیرون می رفتیم خیلی سخته  بابایی هم کلی کلافه شده که با هم نمی تونیم بریم بگردیم حتی یه مهمونی کوچیک هم نمی تونیم بریم احتمالا هم دیگه رو خیلی دوست داشتید که با هم رفتید تو یه کیسه و از یه جفت تغذیه می کنیدخدا کنه بعد دنیا اومدن هم باهم خیلی خوب و صمیمی باشید . ولی اینو بگم یه فکر بکر کردید که دوتا شدید چون من و بابایی از اونهایی نبودیم که به این راحتی تصمیم بگیریم که یه بار دیگه بچه دار شیم راستش کار ما رو راحت کردید با...
12 تير 1393

بزرگترین شک مثبت و شاد زندگیم

اولین باری که با همسری  می رفتم سونو تو هفته 7 بارداری بودم تو ماشین خیلی فکر می کردم وخدا خدا میکردم نی نی سالم باشه وقلبش بزنه ...... بالاخره نوبت من شد و بدون همسری رفتم داخل برای سونو دکتر: دوقلو هستن من : منو می گید یه لحظه از خودم بدم اومد که چرا خدا رو دست کم گرفتم فکر و ذکرم این بود که قلبش می زنه یا نه ،سالمه یا نه الان دکترمی گه دوجنین زنده و باضربان قلب منظم شکه شده بودم ،هنگ کرده بودم و  اون لحظه فقط و فقط داشتم بزرگی خدا رو احساس می کردم حس می کردم مورد لطف خاص خدا قرار گرفتم تو خوابم نمی دیدم یه روز دوقلو داشته باشم و خودم رو لایق یه همچین لطف بزرگی نمی دیدیم  هق هق گریه می کردم که دیگه دکتر نت...
7 تير 1393

خودخواهی مادر و پدر

بله بالاخره خودخواهی یا ..........هر چی که می خواهید فکرشو بکنید گریبان گیر مون شد راستش از اولی که ازدواج کردیم اصلا دوست نداشتم  حتی می تونم بگم متنفرم بودم از اینکه یه روزی مسئولیت سنگین یه بچه رو دوشم باشه  چون من معتقدم از وقتی بچه دار می شیم تا روزی که تا که چشممونو ببندیم و از دنیا بریم همیشه باید دقدقه بچمون رو داشته باشیم حتی اگه بچمون 50 سالش باشه یه جورایی من حس می کردم همه بچه ها حاصل خودخواهی پدر مادرشون هستن حالا هر کی به یه دلیلی : پیر شدم تنها نباشم زندگیمون شیرین بشه  یه سرگرمی داشته باشیم دهن مردم بسته بشه نگن بچه دار نمی شه پایه های زندگیمون محم بشه و...............  و الان هم که بچ...
7 تير 1393
1